وبلاگ-پیج رنک گوگل-fbiranian.loxblog.com
وبلاگ-پیج رنک گوگل-fbiranian.loxblog.com
خاطرات سرداران بختیاری- نجفیان- عموشاهی
فدراسیون بزرگ اندیشان ایرانی
همه چیز اینجا هست!!!
سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 20:58 ::  نويسنده : امید

 

بسمه تعالی


درتاريخ 15/9/62 بنده به منطقه اعزام شدم . ده روز در منطقه بودم كه با تشكيل كادر گردان و تحويل نيروها گردان ما تشكيل شد . از بدو تشكيل گردان مانند گذشته ما شروع به آماده سازي نيروها نموديم ، راهپيمائيهاي 20 الي 30 و بعضي وقتها 40 كيلومتريو تمرين رزم شب و آموزش اكميلي سلاح ، جهت نيروهاياز جمله آموزشهايي بود كه ما تا نزديك شدن به عمليات انجام مي داديم . گردان ما در اين مدت در چندين مانور كه با سلاحهاي سنگين و سبك و ميدانهاي مين واقعي انجام مي شد به تنهايي يا همراه گردانهاي ديگر شركت مي كرد . همچنين تبليغات گردان با مسئوليت شهيد علي نمازي با برپايي دعاهاي كميل و توسل و زيارتنامه عاشورا حال و هواي ديگري را در بين گردان ايجاد كرد . زماني كه دعاي كميل خوانده مي شد همه ي نيروهاي گردان با گريه و حتي بعضي با فرياد و تضرع و زاري از خداوند شهادت را طلب مي كردند و در طول اين مدت اگر كسي باعث ناراحتي نيروي ديگري مي شد سريعاً از همديگر حلاليت مي طلبيدند . مثل اينكه اين گردان مي دانست در اين عمليات راه بازگشتي وجود ندارد . خيلي از نيروها را كه مشاهده مي كرديم بيشتر اين مدت شبها نماز شب هايشان ترك نمي شد و از نيمه هاي شب تا نماز صبح گريه مي كردند . و دعا مي خواندند . بعضي شبها كه درمحوطه گردان و در شيارهاي اطراف مي رفتيم و (مشاهده مي كرديم ) كساني همچون شهيد منصور عابديني ، شهيد علي نمازي ، شهيد محمد علي محمدي و.... را مشاهده مي كرديم . حال و هواي ديگري داشتند و مثل اينكه اصلاً حس نمي كردند كسي اطراف آنهاست . و به راز و نياز و استعاذه از درگاه خداوند مشغول بودند . زماني كه سفره وحدت در گردان انداخته مي شد همه ي نيروها جهت شستن ظروف و انداختن آن سفره از همديگر سبقت مي گرفتند و اگر كسي ممانعت مي كرد مي گفتند مي خواهي مرا از فيض و صواب اين هعمل باز داري . در اين گردان پيرمردهايي بودند كه بيش از شصت سال داشته ولي مثل شير در همه رزمها و راهپيمائيها شركت كرده و هيچ گونه خستگي در آنها مشاهدهنشد بچه ها در چادرها كه نشسته بودند با همديگر شوخي مي كردند و مي گفتند كه تو اين بار شهيد مي شوي و هواي ما را در آن دنيا داشته باش . بعضي وقتها فرماندهان گروهانها نيروها را به راهپيمايي مي بردند و خود با نيروها به تنهايي كار مي كردند . بعضي وقتها يكي از گروهانها باني مي شد كه براي بقيه گردان سفره وحدت انداخته و آنها را دعوت كند

 

 


بیست روز قبل از عمليات بود كه فرماندهي لشكر چند نفر از فرماندهان گردان و مسئولين محور را سوار بر ميني  بوس كه خود نيز راننده آن بود كرد و از دهلران به طرف جاده اهواز – انديمشك حركت كرد تا آن زمان به ما چيزي گفته نشده بود . و نمي دانستيم عمليات در چه منطقه اي انجام خواهد شد . بعضي ها تصور مي كردند كه ماشين به طرف غرب حركت كرده و بعضي ها از روي شوخي مثل مجيد كبير زاده مي گفتند كه بوي منطقه جنوب را حس مي كنم . و عمليات در منطقه جنوب خواهد بود . ميني بوس كه به جاده اهواز – انديمشك رسيد راه خود را به طرف اهواز كج كرد و همه گفتند عمليات در منطقه جنوب است .

 

 


 

 

فرماندهي لشكر بدون صحبت با كسي و در رابطه با عمليات ما را به اهواز رساند و از اهواز به طرف خرمشهر ادامه داد ، در بين راه از جاده حدود 100 متري خارج شده و در يك منطقه خلوت براي همگي متا صحبت كرده و اول گفت : صحبتي كه من براي شمامي خواهم بكنم اين است كه اين عمليات را به جز در اين كشور كس ديگري با اطلاع نيست و بايد همگي قول بدهيد كه در اين مورد به كسي حرفي نزنيد بعد از خوردن شام در همان محل ما را به طرف قرارگاه حركت داده و در آنجا ما را نسبت به عمليات آينده و جزيره مجنون توجيه نمودند . و فيلمي كه نيروهاي اطلاعات قرارگاه از جزيره مجنون گرفته بودند براي ما نمايش دادند . و فردا صبح ما را به منطقه عمليات برده و با قايق چند كيلومتر روي آب حركت داده و نسبت به منطقه توجيه نمودند . بعد از آن ما را به منطقه دهلران( محل گردان )باز گردانده ، چند روز قبل از عمليات بود كه به ما دستور داده شد كه گردان ما به همراه گردان 14 معصوم به محل ديگري انتقال داده شود ساعت 3 بعد از ظهر بود كه اتوبوس ها به محل گردان آمده و نيروها كه از قبل آماده شده بودند به ماشينها سوار شده و به طرف منطقه بعدي در 75 كيلومتري اهواز يعني پادگان محرم منتقل شدند .

 

 

 

 


چند شبي را در آن محل گذراندند و اين شبها و روزها به يادماندني بود . نيروها كه مي دانستند به زمان عمليات نزديك شده اند با حال و هواي ديگري دعا و نيايش مي كردند و گويي در گردان تحول ديگري رخ داده نه شب خواب داشته و نه روز ، بالاخره بعد از 2 تا 3 روزي به ما دستور داده شد كه به طرف منطقه عملياتي حركت كنيم . دوباره نيروها را سوار بر اتوبوس كرده و يك شب را نيز پشت تپه هاي (...اكبر به سر برديم و ما هم كه براي آخرين توجيهات به مقر فرماندهي رفته بوديم ماموريت گردان دوباره به ما ابلاغ شد و ما بين نيروهاي گردان باز گشته و همگي را نسبت به ماموريت گردان توجيه نموديم . بعدازظهر فرداي آن روز بود كه نيروها را به پشت هور برده و در آنجا مستقر نموديم چون در اول قرار بود گردان و همگي با قايق به جزيره انتقال داده شود . ساعت 5 بعد ازظهر بود كه فرماندهي لشكر كليه نيروهاي لشكر را كه در آن منطقه بودند جمع نمود و براي همگي صحبت كرد و گفت : اين راهي كه شما مي خواهيد برويد شهادت است و يا پيروزي و اگر كسي به جز اين فكر مي كند مي تواند از همين جا برگردد . همه نيروها گريه كردند و مثل اينكه همه آرزوي چنين روزي را مي كشيدند و بعد از صحبت فرماندهي لشكر به ما ابلاغ شد كه گردان شما با هلي كوپتر به جزيره منتقل خواهد شد قرار بود كه 2 گردان از لشكر بوسيله قايق به جزيره برده شوند. و بعد از پاكسازي قسمت شمالي جزيره و جاي باز كردن جهت فرود هلي كوپترها به جزيره برديم همه نيروها گردان در نزديكي هلي كوپتر ها انتظار مي كشيدند . عده اي از نيروهاي گردان مشغول راز و نياز و عبادت بودند عده اي همديگر را در آغوش كشيده و از همديگر حلاليت مي طلبيدند ويادم هست كه شهيد محسن رادي يك شيشه عطر همراه داشت كه به بچه ها مي زد و اشك ريزان از آنها مي خواست كه برايش از خداوند طلب شهادت كنند . شهيد علي رضا يعقوبي جانشين گردان دست مرا گرفته بود و مي گفت : .. فضل الله چه زماني نوبي من مي شود . همه ي رفقاي ما شهيد شدند . شهيد علي محمد پاينده براي عده اي از نيروها تفسير نهج البلاغه مي كرد و مي گفت : بچه ها را عاشق شهادت مي كنم . ساعت 12 شب بود كه اطلاع دادند نيروها قسمتي از جزيره را گرفته اندو بايد سريع جهت كمك به آنها هلي كوپتر ها سوار شويد بر هر هلي كوپتر يك دستگاه جيپ 106 به همراه مهمات و 50 نفر نيرو سوار مي شدند . من با عده اي از نيروهاي گروهان يك از گردان سوار بر هلي كوپتر شده و به طرف جزيره حركت نموديم . در بين مسير از هلي كوپتر كه پايين را نگاه مي كرديم مشاهده نموديم كه نيروهاي اطلاعات از قبل مسير هلي كوپتر به جزيره را بوسيله لامپهاي مهتابي باطري دار نشانه گذاري كرده بودند و هلي كوپتر بدون سر در گمي به راحتي به جزيره رسيد به محض فرود هلي كوپتر هنوز منطقه پاكسازي نشده بود و به طرف هلي كوپتر تيراندازي مي شد . ما سريع از هلي كوپتر پياده شده و شروع به پاكسازي منطقه نموديم ( و به طرف جزيره جنوبي حركت نموديم ) و در بين راه ما نيروها را سوار بر ماشينهاي كمپرسي كه از عراقي ها به غنيمت گرفته شده بود كرده و به طرف جزيره جنوبي حركت نموديم . نزديكي هاي صبح بود كه  ما با نيروها ي گردان هاي ديگر الحاق نموده و جهت تصرف بقيه جزيره عمليات را ادامه داديم . ساعت 10 صبح بود كه جزيرهكاملاً از لوث وجود نيروهاي عراقي پاكسازي شده بود و نيروهاي ما به پل جزيره جنوبي رسيدند و در نزديكي پل در يك كانال به استراحت مشغول شده و آماده ماموريت بعدي شدند . آتش عراقيها هر لحظه بر روي جزيره بيشتر و پاتكهاي نيروهاي عراقي وسيعتر مي شد و نيروهاي عراقي قصد داشتند به هر نحو ممكن جزيره مجنون را دوباره پس بگيرند . ساعت5 بعد از ظهر بود كه برادر اكبر انتشاري با موتور پيش ما آمد و مرا همراه خود نزد فرماندهي لشكر و شهيد مهدي باكري برد . فرماندهي لشكر حاج احمد كاظمي فرمودند :ماموريت قبلي گردان منتفي گرديد و شما همراه گردان چهارده معصوم با دو گردان از نيروهاي لشكر عاشورا با تاريك شدن هوا ماموريت داريد كه از پل عبور كرده و با در هم شكستن خط اول دشمن و انهدام نيروهايي كه قصد تصرف جزيره را دارند . به طرف جاده طلائيه ادامه ماموريت داده و با انهدام مقرها و مواضع و ادوات و نيروهاي موجود در منطقه به پل طلائيه رسيده و از خط اول نيز با در هم شكستن خط اول به طرف پل آمده و در آنجا با هم الحاق نمائيد . بعد از ابلاغ ماموريت من سريعاً بين نيروهاي گردان برگشته و كل گردان را به صورت دسته، دسته نسبت به ماموريت جديد توجيه نمودم و هوا تاريك و روشن بود كه هر چهار گردان به طرف منطقه ماموريت واگذار شده حركت نمودند . به محض عبور از پل جزيره و خارج شدن از جزيره با دشمن درگير شديم دشمن كه قصد تصرف جزيره را داشت و در آمادگي كابل بسر مي برد در مقابل نيروهاي ما مقاومت كرده و بالاخره بعد از درگيري خيلي شديدي خط اول مواضع دشمن در هم شكسته شد و نيروهاي گردان به پشت مواضع دشمن رخنه كردند و از پشت نيروهاي دشمن را مورد حمله قرار دادند . دشمن كه از حمله ي نيروهاي گردان مات و مبهوت شده بود و نمي دانست چه كند با دستپاچگي تانك هاي خود را بدون سرنشين به طرف نيروهاي ما رها كرده و سعي مي كرد جلو حركت ما و نزديك شدن نيروهاي ما را به جاده طلائيه كه شاهرگ اصلي دشمن به خط اول بود را بگيرد ولي با دلير مردي نيروهاي چهار گردان دشمن سر در گم و مبهوت چاره اي جز فرار براي خود نمي ديد با نيروهاي شجاعي همچون مهدي حبيب الهي كه چند دستگاه تانك دشمن را با نارنجك منهدم نمودند . بالاخره ساعت 12 شب بود كه به جاده طلائيه رسيديم و اين قدر حكت نيروها سريع بود كه دشمن حتي نتوانست جاده هايي كه به جاده طلائيه منتهي مي شوند را ببندند و زماني كه نيروهاي گردان به جاده  رسيدند . خودروهاي دشمن كه تصورش را هم نمي كردند كه نيروهاي ايراني 60 كيلومتر پشت مواضع آنها نفوذ كنند هنوز در رفت و آمد بودند و اولين خودرويي را كه نيروهاي ما منهدم نمود يك دستگاه اتوبوس ز نيروهاي عراقي بود كه به طرف بصره مي رفتند كه تمام نيروهاي آن كشته شدند چند دستگاه خودروي ديگر از جمله خودروهاي فرماندهي بوسيله نيروهاي گردان منهدم شدند . بعضي از اين خودروها چون سرعت زيادي داشتند با كله زدن به طرف نيروها مي آمدند كه ما مجبور شديم يك تيم به فرمندهي شهيد عليرضا يعقوبي جلوتر از گردان بفرستيم كه قبل از رسيدن ماشينها به نيروهاي گردان خودرو منهدم شود .

 

 


 

 

نیروهاي چهار گردان به صورت دشتبان در كل منطقه پخش شده و شروع به انهدام مقرها و تجهيزات موجود در منطقه نمودند . و عراقي ها كه هيچ موضع دفاعي در منطقه نداشتند آنهايي كه خواب نبودند فرار را بر قرار ترجيح داده و انهايي هم كه خواتب بودند به وسيله نيروهاي گردان كشته مي شدند . در طول مسير يك پمپ بنزين نيز بوسيله نيروهاي خودي به آتش كشيده شد كه نشانه خوبي براي ما بود انهدام و حركت به طرف پل طلائيهتا ساعت 5/3 الي 4 صبح ادامه داشت . نزديكي پل كه رسيديم منطقه را سكوت فرا گرفته بود . و با تماسي هم كه با فرماندهي لشكر گرفتيم متوجه شديم كه از طرف خطاول نيروهاي لشكر 27 حضرت رسول موفق به شكستن خط اول دشمن نشده اند . نيروهاي گردان كه  حدود 30 الي 40 كيلومتري راه آمده بودند و آن هم در طول مسير هميشهبا دشمن درگير بودند . بسيار خسته شده بودند و 3 شب بود كه خواب نرفته بودند . بنده كه اين سكوت موجود در منطقه مشكوك مي ديدم . فرمانده يكي از گروهانها به نام محمد علي محمدي را به همراه يك دسته از نيروهاي گروهانش به يك مقري كه سمت چپ ما بود فرستادم و گفتم كه برو ببين چه خبر است و چند آرپي جي به طرف آن مقر شليك كن و با شليك اولين گلوله آرپي جي ، چنان دشمن آتش را به طرف نيروهاي ما روانه كرد كه تصورشرا هم نمي شد بكنيمنطقه مثل جهنم شده بود . و دشمن كه تصميم داشت نيروهاي ما را به محاصره خود در آورد . و همگي را قتل عام كند از قبل آماده شده بود و چند گردان را در اطراف اين پل مستقر نموده بود . و يك سرپل بسيار محكم بوجود آورده بود . بنابراين چون من مي ديدم كه نيروهاي ما محلي را جهت پدافند ندارند به نيروها دستور دادم با تمام توان به مواضع دشمن حمله ور شده و آنها را منهدم نمايند . نيروها با وجود آن خستگي در طول مسير قهرمانانه و شجاعانه مواضع اوليه دشمن را در هم شكسته و با نفوذ به مواضع دشمن با نيروهاي عراقي درگيري تن به تن پيش آمد . جا دارد از قهرماناني همچون شهيد عليرضا يعقوبي كه بي پروا به نيروهاي عراقي حمله كرد و در جلو نيروهاي گردان چند تن از نيروهاي عراقي را كشته و خود را به نزديكي پل رساند كه با اصابت يك گلوله به قلبش به درجه شهادت نائل آمد و هم چنين شهدايي همچون شهيد علي محمد پاينده ، شهيد علي نمازي ، شهيد معطري كه دلاورانه نيروهاي عراقي را كشتند و تجهيزات نظامي آنها را عليه خودشان به كار گرفتند.ياد كنيم . بالاخره با رشادتها و شجاعتهاي نيروهاي گردان به پل رسيديم به آن طرف پل حركت نموده ، قصد ما تصرف سرپلي يا مقري در آن طرف پل بود كه بتوانيم در انجا نيروها را مستقر نموده و در مقابل نيرئوهاي عراقي مقاومت نمائيم . آن طرف پل يكي از كاسكاورهاي عراقي با تيربارش به طرف نيروهاي ما شليك نمود كه با گلوله هاي كه شهيد علي ماندگاران به طرف آن شليك كرد منهدم شد . به دستور فرماندهي محترم لشكر به طرف سمت چپ حركت نموديم . و 300 متر سمت  چپ به يك پل ديگر رسيديم كه در آن محل يكي از نيروهاي عراقي كه در چند قدمي من بود به طرف ما شليك كرد كه بي سيم چي ما كه در عمليات والفجر 4 نيز زخمي شده بود از ناحيه پا 3 گلوله به پايش اصابت كرد و ديگر ادامه عمليات براي او مقدور نشد و در همان محل به درجه رفيع شهادت نائل آمد . من كه با صد نفر از نيروهاي گردان به آن طرف پل رفته قصد داشتم به مقري كه يك كيلومتر از پل فاصله داشت رسيده و آن محل را جهت دفاع به تصرف خودمان درآورم . متأسفانه هوا روشن شد و نيروهاي عراقي كه از 3 طرف بر ما تسلط و ديد داشتند به طرف ما شليك كردن و با وجود تلفات زيادي كه از ما گرفتنذد ما نتوانستيم 500 متر به طرف آن مقر پيشروي كنيم ولي نيروهاي عراقي از همه طرف ما را محاصره كرده و تعداد زيادي از ما را به شهادت رساندند . و در اين پيشروي 500 متري از حماسه هاي شهيداني ياد مي كنيم همچون صمد همتي ها كه با وجود اينكه چندين تير به بدنش اصابت كرده بود با آرپي جي كه در دست داشت به طرف عراقي ها شليك مي كرد . كه يك گلوله به پيشانيش اصابت نموده و شهيد شد . و يا علي محمد پاينده با وجود انكه فشنگهايش تمام شده بود و يكي دو گلوله همبه بدنش اصابت نموده بود دركنار جاده و هور حركت مي كرد و درهمان حال مشت اش را پر نموده و فرياد مي زد هيهات من الذله و با يك گلوله كه به سرش اصابت نمود همانطور با مشت بسته كنار آب افتاده و امواج خون او را به هور مي برد .

 

 


 

 

درگيري خيلي شديد شد و چه از ما و چه از عراقي ها عده زيادي كشته شدند و نيز يك تير به زانوي پاي چپ من اصابت كرد و ديگر نتوانستم حركت كنم و هر لحظه محاصره عراقي ها تنگ تر مي شد و حدود ساعت 10 صبح بود كه ما كاملا به محاصره عراقي ها درآمده بوديم و عراقي ها هر لحظهبه ما نزديكتر مي شدند من ديگر توانايي حركت نداشتم و مهمات بچه ها هم تمام شده بود ديگر هيچ عملي نمي توانستيم انجام دهيم . و حدود ساعت 12 ظهر بود كه عراقي ها ما را به اسارت خود در اوردند اول تصميم داشتند كه ما را بكشند ولي يكي از فرماندهان انان نگذاشت و ما را به محل مقر تيپكه قرار بود بگيريم بردند و در سنگر انداختند تا ساعت 4 بعد از ظهر انجا افتاده بوديم و من كه خون زيادياز پايم رفته بود ديگر بي حال شده بودم . يكي از عراقي ها چپه ي خودش را به من داد . مرا داخل ايفائي انداختند و به مقر سپاه سوم عراقي بردند . ودر آنجا ما را به داخل زيرزميني انداختند و ليستي در دست يك نيروي عراقي بود كه اسم من و چند نفر از فرماندهان لشكر در ان بود و نام هاي ما را سوال كردند كه من مجبور شدم نام خود را تغيير دهم .

 

 


 

 

اولين روز در بيمارستان

 

 


حدود ساعت 10 صبح بود كه به بيمارستان رسيديم . پرستاران عراقي و يك دكترجهت پانسمان برادران در بيمارستان بودند . با مشاهده ما هر يك به طرف يكي از ما مي آمد و با فحش و فضاحت تمام كه ما متوجه نمي شديم به ما حمله ور شدند . يكي از پرستاران به طرف من آمد جاي تير را نگاهي كرد و رفت وسايل بخيه را آورد و بدون بي هوشي مرا شروع به بخيه پاي من كرد . كه درست زير زانوي من بود . زماني كه پايم را بخيه مي كرد من احساس كردم كه چون گوشتهاي پاي من جمع شده بو قادر به باز كردن پايم نيستم . وقتي سعي كردم پايم را راست كنم تمام بخيه ها پاره شد و دوباره شروع به خونريزي كرد و يك ساعت بعد تقريباً بي حال شده بودم و هيچ كس ديگر غير از تعداد زياديمجروح در آن اتاق نبود . در همان موقع يك پرستار ديگر وارد اتاق شد وقتي كه ديد از پايم خون مي آيد به طرفم آمد عكس كوچكي از امام كه در جيبش بود را درآورد و بوسيد و سپس پايم را پانسمان كرد و مقداري هم به عربي به پرستار قبلي توهين كرد كه چرا به مجروحين نرسيده است .

 

 


 

 

در آن شب ناله ي برادران فضاي بيمارستان را پر كرده بود و دكتر شيفت آن شب هر گهگاهي به تلافي گلوله توپ ها يا خمپاره هايي كه رزمندگان اسلام به بصره شليك مي كردند مي آمد و مجروحين را زير مشت و لگد مي گرفت در طول همان شب 4 نفر از مجروحين به درجه شهادت رسيده بودند ساعت 7 صبح بود كه دوباره ما را به داخل ايفا انداختند و به همان �



درباره وبلاگ

سلام دوستان عزیز به وبلاگ گروهی ما خوش اومدین به موضوعات وبلاگ هم سر یزنین
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آخوند آنلاین و آدرس fbiranian.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 67
بازدید کل : 10013
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1